۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

مرحله دوم اسب تروا - ورود به بیت رهبری

گرچه با پیروزی عظیمی که با تاکتیک اسب تروا در 22 بهمن داشتیم میتوانیم چند وقت آسوده خاطر باشیم ولی بهتر است که از حالا شروع به برنامه ریزی و هماهنگی برای مرحله دوم استراتژی اسب تروا بکنیم.
مرحله دوم ورود به بیت رهبری

آیا فکر کردید که بزرگترین ضربه را چگونه میتوان به نظام زد؟
از درون نظام!

ما اینک باید وارد بیت رهبری بشویم، هر چه زودتر بروید و عضو بسیج شوید ریش بگذارید، حمام نروید، مستند های "NATIONAL GEOGRAPHIC" را به دقت تماشا کنید و در رفتارتان تمرین کنید که کسی شکی در بسیجی و ولایتی بودن شما نکند، تمام روز شیرکاکائو و ساندیس بنوشید... ولی در نظر بگیرید که بسیجی کم نیست و شما فقط از روی تقلید نمیتوانید تا به بیت رهبری برسید لذا باید کاسه داغتر از آش باشید و پیشتار و رهبر جمع خود.
اینطور آنها بیشتر به شما اعتماد خواهند کرد. اگر در تظاهراتی موسوی حضور یافت و دیگران به او فحش دادند شما بهش به قصد قتل(برای اینکه واقعی بنظر بیاد) حمله کنید، اگر به دیدار آقا رفتید و دیگران دست ایشان را بوسیدند شما شصت پای مبارک ایشان را میک بزنید...
خلاصه اینطوری دیر یا زود وارد سپاه یا نیروی انتظامی میشوید
در آنجا احتمالآ شما را میفرستند به زندانها برای شکنجه دستگیرشدگان، اینها لحظات حساسی میباشند که شما باید اطاعت مطلق و همسویی خود را به نظام و رهبری نشان دهید پس نگذارید همکار شما به شما شکی کنه و با شدت شخص را مورد ضرب و شتم قرار دهید چنانکه همکار شما مجبور شود جلوی شما را بگیرد و شما را آرام کند.
و با این قاطعیت سالها ادامه هید تا یک زمانی وارد بیت رهبری شدید و رهبری اطمینان کامل به شما دارد..
درا ینجا هست که میتوانید ضربه واقعی را به نظام بزنید

درس تجربه - اشتباهات 22 بهمن نباید تکرار شوند

میخواستم به چند اشتباه یا بی توجهی در تظاهرات 22 بهمن اشاره کنم، البته نقد من به این معنا نمی باشد که 22 بهمن تاثیر گذار نبود و مردم در خیابانها حضور نداشتند ولی با توجه به اهمیت آن و زمانی که برای برنامه ریزی و هماهنگی داشتیم، میتوانست 22 بهمن بمراتب با شکوه تری باشد و نتیجه مطلوب تری میتوانست بدست جنبش بیآید.

1.در طول 8 ماه عمر این جنبش جوان شاهد بودیم که در نظاهرات، نیروهای سرکوبگر سعی در متفرق کردن و از هم جدا ساختن جمعیت داشتند به وسیله گاز اشک آور و غیره. این به این دلیل میباشد که براستی توان مقابله با یک جمع را ندارند هر چند کوچک هم باشد، چرا که مردم جمع شده و متحد دلیر تر و قوی تر می باشند و نیروها نمیتواند حمله کند و وقتی که توان حمله ندارد دیگر شهروندان که شاید ترسی داشتند هم به جمع می پیوندند و با این تکثیر جمعیت وسعت و قوت مییابد. آنچه که برنامه 22 بهمن بود این بود از مکان های مختلف به صورت پراکنده به سوی میدان آزادی حرکت میکنند. این اشتباه اول بود چرا که نیروهای سرکوبگر حراصی و مانعی نمیبینند که به جمعیت های متفرق حمله کنند لذا بهتر در یک جا و یک راه برنامه گذاشته میشد که مشخص باشد و سبزها حتی اگر فقط یک خیابان را پر کنند آن خیابان را بدست خود در آورند و خطر حمله کودتاچیان را کاهش دهند.
2. خیلی ها بدون نماد سبز به سوی میدان آزادی حرکت کردند و گمان میکردند آنجا میتوانند دقیقآ مقابل سخنرانی دولتی و خبرنگاران شروع به اعتراض کنند و برفرض که نکاتی که بالا اشاره کردم تحقق نمییافت و مردم در میدان آزادی جمع میشدند. باز هم این برنامه عملی نبود چرا که در آنجا انسان در یک محیط دیگر و جو دیگری قرار میگرد و این طرف و آن طرف را نگاه میکند طرفداران دولت یا نیروهای امنیت را میبیند و حتی اگر از جمع 100 5 نفر طرفدار دولت و بقیه سبز باشند چگونه میتوان این را تشخیص داد این را فقط میتوان با شعار یا نماد سبز فهمید که در آن زمان شخص میترسد که اینکار را انجام دهد.

امید به اینکه در آینده برای تظاهرات زمان و مکان مشخصی اعلام شود

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

کروبی کل نظام(خامنه ای) را زیر سئوال برد

صبح امروز خبرگزاری فارس مصاحبه ای را با مهدی کروبی منتشر کرد، که در آن کروبی میگوید که: "رئیس جمهور را به رسمیت میشناسم".
حال کروبی به این خبر پاسخ داده است و پاسخ او گویای موضع ایشان در مقابل نظام می باشد.

وی می گوید که شک ندارد که در انتخابات تقلب شده، پس در این صورت نمیتواند احمدی نژاد را به بعنوان رئیس جمهور قبول کند.
ولی میگوید که چون آقای خامنه ای حکم آقای احمدی نژاد را تنفیذ کردند(=یعنی چون آقای خامنه ای با تقلب در انتخابات موافقت کردند) احمدی نژاد را رئیس دولت این نظام(خامنه ای) میدانم.

لذا کروبی کل نظام یعنی خامنه ای را زیر سئوال برد.
کروبی درواقع بازگو میکند که ما با خامنه ای طرفیم و مشکل او است.

این شاید پاسخی به درخواست خامنه ای برای موضع گیری شفاف خواص باشد، و کروبی بعد از رفسنجانی دومین نفریست که جواب شفافی به رهبری داده است.

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

"رژیم در آستانه مرگ" مقاله بنی صدر قبل از انتخابات ریاست جمهوری

مقاله فوق نوشته ای از ابولحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران، اقتصاددان و نظریه پرداز مقیم پاریس میباشد.
این مقاله در تاریخ 4 خرداد 88 منتشر شد یعنی قبل از انتخابات ریاست جمهوری

وی در این مقاله به بررسی این میپردازد که آیا رژیم جمهوری اسلامی توانایی ادامه حیات را دارد یا خیر و به این نتیجه میرسد که رژیم محکوم به مرگ است صرف نظر از اینکه در انتخابات ریاست جمهوری چه کسی پیروز مشود.
روشی که نویسنده برای بررسی عمر رژیم بکار میبرد را برای رژیم شاه و شوروی هم بکار برده بود و به نتیجه سقوط و فروپاشی آنها رسیده بود.

رژيم در آستانه مرگ؟ ابوالحسن بنی صدر


جناب آقای بنی صدر سلام!

زمانی این آخوندها بر روی منبر ها می رفتند و به اصطلاح مردم را ارشاد می کردند و به آنها می گفتند ظلم بد است، ستم و ستمگری باید نابود گردد، مظلوم باید بدون لکنت زبان حق خود را از ظالم بگیرد، مسلمان نباید دروغ بگوید ... نمی دانم از این جور ایده آلها زیاد گفتند و خود را نمایندگان امام زمان بر روی زمین معرفی کردند و حال ورق برگشت و مورد امتحان الهی قرار گرفتند و خود حاکم و صاحب تاج و تخت گردیدند. مشاهده می کنید و می کنیم که حرف با عمل بسیار تفاوت دارد و کسانی که به قدرت می رسند، به عهد خود وفا نمی کنند. حال سئوال اینجاست که آنها تا چه وقت بر تخت سلطنت می نشینند و بر مردم مستولی خواهند بود؟ آیا ما باید در برابر این فریب و دروغ سکوت اختیار کنیم و یا به قول بزرگی که می گفت ما اینقدر فریب بخوریم که فریب دهندگان از کار خود خسته شوند و یا دوباره مبارزه را آغاز کنیم همانند پدران مان؟. در اینصورت برای نوع بشر هیچ گاه فرصت آسایش نمی ماند. چه ممکن است باز هم انقلابی روی دهد و دوباره وضع به این حالت برگردد. کلا نظر شما در این باره چیست؟

محمدرضا

*آیا می توان طول عمر یک رژیم را معین کرد؟

پرسش اول که پیرامون طول عمر رژیم است و پرسش دوم که پرسش از «چه باید کرد؟» است، با یکدیگر ربط مستقیم دارند. به پرسش اول، چند نوبت، پاسخ داده ام. این بار، از منظر دیگری در طول عمر یک رژیم می نگرم. پیش از آن دو یادآوری می کنم:

یکی این که، گرچه نمونه مورد مطالعه، رژیم ولایت مطلقه فقیه است، اما علامتها بکار تعیین عمر هر رژیمی می آیند. دیگر این که، پیش از این، در پیش بینی سقوط رژیم شاه و نیز پایان نظام جهانی بر محور دو ابر قدرت روسیه و امریکا، این روش با موفقیت، بکار رفته، و از آن پس، از نقص ها پرداخته شده است.

* از تاریخ که بپرسیم، به ما پاسخ می دهد:

1 در صدر اسلام، عمر حکومتهای عثمان و علی (ع) کوتاه بودند. عُمر سلسله اموی از عمر سلسله عباسی بسیار کوتاه تر شد.

2 در ایران، سلسله قاجار 7 شاه یافت و طول عمرش دراز تر از سلسله پهلوی شد که دو شاه بیشتر نیافت. عمر حکومتهای قائم مقام و امیر کبیر و مصدق و بنی صدر کوتاه بودند و عمر حکومتهای حاج میزا آقاسی و هویدا و... و میر حسین موسوی دراز.

3 در رژیمی که لنین بانی آن شد، هرگاه استالین و همکاران او را نسل اول حاکمان بشماریم، دولت گرباچف نسل دوم می شود. حکومت او دوام نیافت و رژیم از میان رفت.

4 رژیم های نازیها در آلمان و فاشیستها در ایتالیا، حکومت نسل اول به پایان نرسیده، از پا در آمدند.

5 در انگلستان، دموکراسی سلطنتی، عمری طولانی یافته است و در فرانسه، از زمان استقرار دموکراسی، ساخت دولت تغییر کرده است. عمر جمهوری پنجم نیم قرن شده است.

هرگاه فرض کنیم که عوامل داخلی و خارجی، همواره وجود داشته و در طول عمر رژیمها مؤثر بوده اند، ولو در مواردی اثر گذاری یکچند از عوامل چون اثر جنگ دوم جهانی بر از پا در آمدن رژیمهای نازیست و فاشیست - بیشتر بوده اند، آیا قاعده ای وجود دارد که بطور نسبی، عمر یک رژیم را معین کند؟

پاسخ این پرسش مهم را جز رابطه قدرت با حق به دست نمی دهد:

1 - هرگاه دولت بر محور قدرت ساخت گرفته باشد، به میزانی که تضاد قدرت با حق، قطعی تر است، عمر حکومت حق مدار کوتاه تر می شود. و به عکس، هر گاه دولت بر محور حقوق ساخت گرفته باشد، عمر حکومت قدرت مدار کوتاه می شود. بنا بر این،

2 هرگاه تضاد دولت قدرت محور با حقوق یک ملت و حقوق انسان قطعی تر باشد، عمر آن دولت کوتاه تر می شود. بدین قرار، دولتهای قدرت محوری که عمرشان کوتاه بوده است، با حقوق ملی و حقوق انسان در تضاد قطعی بوده اند.

3 حق مدارهائی که بخواهند در ساخت دولت قدرت محور، عمل کنند، عمر حکومتشان کوتاه می شود. چرا که تضاد حق با قدرت، تغییر ساخت دولت را ایجاب می کند. هرگاه حکومت حقوق مدار موفق به تغییر ساخت دولت نشود، خود محکوم به سقوط می شود. از این رو، عمر حکومتهای حق مدارکه از دوران قاجار تا امروز خواسته اند ساخت دولت را تغییر و آن را حقوق مدار کنند، کوتاه بوده است.

چرا وقتی دولت بر محور قدرت ساخت گرفته است ، تضاد قدرت با حقوق سبب کوتاهی عمر دولت می شود ؟ زیرا

1 - حقوقی که یک انسان دارد و نیز حقوقی که یک ملت دارد، حقوقی هستند که حیات انسان و حیات ملت در گرو عمل به آنها است. برای مثال، حق نفس کشیدن، حقی است که محرومیت از آن، سبب مرگ می شود. و یا استقلال یک انسان و یک ملت، حقی است که محرومیت از آن، سبب محرومیت از نیروهای محرکه و بنا بر این، مرگ می شود. از این رو، حقوق ذاتی حیات، حقوق انتزاع کردنی از زندگی نیستند. آن واقعیت که هرانسان و هر ملت می باید هرگز از آن غافل نشوند، این واقعیت است که محرومیت از حقوق، محکومیت به مرگ است. و هر قدرتی به میزانی که میل به مطلق می کند، ضد حقوق، بنا بر این ضد حیات انسان و جامعه ای می شود که تحت سلطه آن قدرت، «زندگی» می کنند.

2 - اما قدرت فرآورده تخریب نیروهای محرکه حیات و، بنا بر این، حاصل تجاوز به حقوق انسان است. میل به تمرکز و بزرگ شدن که ذاتی هر قدرتی است، نیاز آن را به تخریب نیروهای محرکه حیات و تجاوز به حقوق انسان و حقوق ملت، روز به روز، بیشتر می کند. زمانی می رسد که یا باید صاحب حق بمیرد و یا قدرت. بنا بر اصل، قدرت حاکم می میرد، زیرا مرگ صاحب حق، سبب مرگ قدرت و آلتهای قدرت نیز می شود. چرا که اگر ملتی نباشد، دولت مدعی ولایت مطلقه نیز بر جا نمی ماند. بدیهی است که تاریخ مرگ ملتها و دولتهای قدرتمدار آنها را نیز ثبت کرده است. از این رو، پاسخ «چه باید کرد؟»، مبارزه باید کرد می شود. زیرا از موضع حق طلبی، یعنی بیرون آمدن انسانها و جامعه آنها از غفلت از حقوق خویش و عمل به این حقوق و برخاستن به تغییر ساخت دولت و نظام اجتماعی بر محور حقوق است.


*علامتهائی که تمایل به زندگی و یا تمایل به مرگ یک رژیم را نشان می دهند:

علامت اول، افزایش تخریب نیروهای محرکه:

1 - رژیمهای نازیست و فاشیست و استالینیست، در ارضای میل به مطلق شدن، زمان به زمان، بخش بزرگ تری از نیروهای محرکه را از صاحبان حقوق می ستاندند و صرف قدرت می کردند. رژیم نازی کار را به جائی رساند که نوجوانان 12 ساله را روانه جبهه ها کرد. همه دیگر نیروهای محرکه را نیز صرف جنگ کرد و سرانجام نیز دستور داد که شهرها و روستاها و جنگلها را آتش بزنند که جز زمین سوخته بدست دشمن نیفتد. در این مرحله، تضاد آن رژیم با حقوق انسان و حقوق ملی آلمانیها قطعی شد. رژیم از پا درآمد. بدیهی است آلمانیها و مردم اروپا آن بهای سنگین را نمی پرداختند، هرگاه آلمانی ها از موضع حقوق انسان و حقوق ملی به مقاومت بر می خواستند.

در ایران، رژیمهای پهلوی و خمینی، روز به روز، بر میزان برداشت از نیروهای محرکه و صرف آنها در برآوردن نیازهای قدرت، افزوده اند. مقایسه نخستین بودجه ایران در دوران مرجع انقلاب ایران با آخرین بودجه رژیم شاه و بودجه 1388 رژیم ولایت مطلقه فقیه، میزان محروم کردن حیات ایرانیان و حیات ملی آنها از این نیروهای محرکه، افزایش فقر این ملت را گزارش می کند: رایانه ها هم که دولت می دهد، هزینه هائی هستند که تمرکز و بزرگ شدن قدرت می طلبد. افزودن بر حجم بودجه و، بخاطر آن، افزودن بر حجم بدهی های دولت به نظام های بانکی داخلی و خارجی، افزودن بر حجم بودجه های اداری و نظامی، افزودن برسهم رانت خوارها از تولید ناخالص داخلی و افزودن بر میزان باجی که رژیم به کشورهای دیگر می دهد، افزایش میزان تخریب ثروت ملی که نفت و گاز ، در درجه اول و منابع دیگر کشور در درجه دوم را گزارش می کنند.

2 - افزایش تنش ها و کشاندن کشور به جنگ: تمامی رژیمهائی که دم از ولایت مطلقه زده اند، ملتهای خود را به گروگان جنگ و بحرانهای شدید خارجی گرفته اند همانند دولتهای نازیها و فاشیستها و استالینیستها و پهلویها و ولایت مطلقه ایها)دو کودتا و برانگیختن عراق به حمله به ایران وجنگ 8 ساله و بحرانها).

رژیم کنونی، صاحب این "تخصص" نیز شده است که بحران می سازد و آن را تا شکست ادامه می دهد و پس از ببار آوردن افتضاحی بزرگ، اغلب بین المللی، در شکست، بدان خاتمه می دهد. گروگانگیری (محاصره اقتصادی و دو افتضاح اکتبر سورپرایز و ایران گیت) و جنگ (سرکشیدن جام زهر شکست) و ترورها و ... و محکوم کردن خانم رکسانا صابری به جرم جاسوسی و سرانجام رها کردن او.

پرسش مهم اینست: چرا اینگونه رژیم ها بحران می سازند و آن را تا شکست ادامه می دهند؟ نیاز قدرت به بحران را، در مطالعه های دیگر، موضوع بحث قرار داده ام. در این جا، یادآور می شوم که

الف بهای بحران ها را مردم یعنی صاحبان حق می پردازند.

ب - حاکمان یکدست نیستند و ادامه بحران، بسود گرایشی و به زیان گرایش دیگری است و

ج مرکز قدرت به ادامه بحران نیاز دارد. زیرا می باید مردم را در قید بحران و ترسها نگاه دارد. «دکترینی» که مافیاهای نظامی مالی و آلت فعل آنها، آقای خامنه ای، ساخته اند، چهار مؤلفه دارد. بنا بر این «دکترین»، ایران در تهدید به جنگ است. پس سرکوب مخالفان برای این که دشمن آنها را دلیل این مدعی کند که مردم ایران خواهان رها شدن از این رژیم هستند، ضرور است. این سرکوب و اختصاص توان مالی کشور نخست به تقویت قوای مسلح، دو مؤلفه از مؤلفه های این «دکترین» می شوند. به سخن دیگر، بحران ساختن و کشور را در قید حالت جنگ قراردادن، توجیه گر سرکوب شدید در داخل است. اما اختصاص نیروهای محرکه به هرچه بزرگ تر کردن «قدرت نظامی»، مردم ایران را به گروگان فقر و خشونت نیز در می آورد. یادآور می شود که رژیم شاه از مشابه این دکترین (وجود چهار جنگ و دائمی بودن حالت جنگ) پیروی می کرد. و

د تا زمانی که صاحبان حق، یعنی مردم یک کشور از انفعال خارج نشوند و ادامه بحران و تعادل قوا را به زیان قدرت حاکم برهم نزنند، آن قدرت، بحران را طولانی خواهد کرد. گروگانگیری و جنگ ایران و عراق دو مثال گویا بر چرائی ایجاد و ادامه بحران هستند. جنگ جهانی دوم نیز نمونه بسیار گویای دیگری است: هیتلر صاحبان مقام وکافرمایان آلمان را گرد آورد و به آنها گفت: ما جنگ را باخته ایم. همه نفس آسوده ای کشیدند و منتظر شدند از زبان او بشنوند که اینک با قبول شکست، به آن پایان می دهیم. اما او گفت: با وجود این، جنگ ادامه دارد!. چرا او با وجود شکست توانست به جنگ ادامه دهد؟ زیرا تعادل قوا با قوای متفقین به زیان رژیم او برهم خورده بود. اما در خود آلمان، جامعه آلمانی برضد جنگ و رژیم نازیها، دست به جنبش نزده بود. در ایران، مبارزه با جنگ و افشای نقش امریکا و انگلستان و اسرائیل و بر مَلا شدن افتضاحهای اکتبر سور پرایز و ایران گیت و فسادهای بزرگ، تعادل قوا را بسود مردم و به زیان رژیم برهم زد. از این رو، آقای خمینی ناگزیر شد جام زهرآلود قبول آتش بس را سرکشد. هرگاه گروه رجوی، تحت حمایت قوای عراق، وارد عمل نمی شد، بسا رژیم ناگزیر می شد تن به نوشیدن جام زهر دیگری بدهد و ولایت را به جمهور مردم بازگرداند.

3 از جمله تفاوتهای کیفی ای که میان حکومت زورمدار با حکومت حقوق مدار وجود دارد، یکی اینست که حکومت زورمدار با ساخت قدرت محور دولت سازگاری دارد اما با مردم صاحب حقوق در تضاد می شود و حکومت حقوق مدار ساخت قدرت محور دولت را نمی پذیرد اما مردم حامی او می شوند. از این رو، حکومتهای حقوق مدار با کودتا برکنار می شوند و حکومتهای قدرت مدار با جنبش همگانی سرنگون می گردند. چنانکه جبنش مردم ایران، مصدق را به نخست وزیری رساند و کودتای 28 مرداد، حکومت او را سرنگون کرد. شرکت انبوه مردم ایران در اولین انتخابات ریاست جمهوری بنی صدر را به ریاست جمهوری رساند و برابر سنجشهای افکار، در روزهای پیش از کودتا، محبوبیت او افزون بر 80 درصد بود. با کودتای خرداد 60 بود که او برکنار شد. بنا براین واقعیت که جهان شمول است، رژیم مافیاهای نظامی مالی نیز با جنبش مردم ایران از میان خواهد رفت. هم اکنون، ابتکار عمل در دست مردم ایران قرار گرفته است.

اما این واقعیت، چرا علامت ورود رژیم قدرتمدار به آستانه مرگ است و چگونه ورود رژیم را به این آستانه، اطلاع می دهد؟

3/1- از این رو علامت ورود رژیم به آستانه مرگی است که از راه تقابل با جامعه ملی و تحمیل خود به این جامعه، استقرار جسته است، نه تنها نمی تواند از شدت تضاد بکاهد بلکه ناگزیر است بر شدت آن بیفزاید. سه کودتا، یکی کودتای رضا خانی و دیگری کودتای 28 مرداد 32 و سومی کودتای خرداد 60، روند تشدید تضاد رژیم با جامعه ملی را به دنبال آوردند. چرا هیچ یک از سه دولت زورمدار، نتوانستند از شدت تضاد با جامعه ملی بکاهند؟ زیرا هرگاه می خواستند حقوق انسانی ایرانیان و حقوق ملی آنها را رعایت کنند، دست به کودتا نمی زدند. با کودتا، تضاد قدرت با حق تشدید می شود. زیرا قدرت بخاطر مستحکم کردن پایه های خود و نیز در جریان تمرکز، به تجاوزها به حقوق انسان و حقوق ملی می افزاید.

3/2- تجاوزها به حقوق در همه بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ملی به عمل می آیند. از این رو، ابهام از میان بر می خیزد و تضاد دولت قدرتمدار با جامعه ملی همه جانبه و قطعی می شود، در نتیجه خطری که حیات ملی را تهدید می کند، بر همگان ملموس می گردد. غریزه حفظ حیات فعال می شود. در این مرحله است که وجدان جمعی، بر وفق حقوق انسان و حقوق ملی، حکم محکومیت رژیم را صادر و مردم را به اجرای حکم مأمور می کند.

4 - ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، وقتی دایره آن به گرایشهای موجود در رژیم محدود می شود، از گویاترین علامتها بر ورود رژیم به آستانه مرگ است. از دور دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی، ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، محدود به حدود رژیم شده است: فلج کردن مجلس ششم و حکومت خاتمی که کار را به تحصن «نمایندگان» آن مجلس کشاند و سبب حذف نامزدهای اصلاح طلب از فهرست «با صلاحیت ها» در «انتخابات» بعدی مجلس شد و نیز، در «انتخابات ریاست جمهوری»، حذف نامزدهای «اصلاح طلب» و حتی آقای هاشمی رفسنجانی، با توسل به تقلب وسیع و ناگزیر کردن او به پناه بردن به خدا و، به دنبال رسیدن آقای احمدی نژاد به مقام ریاست جمهوری، حذف وسیع مدیران دستگاه اداری توسط حکومت او و اینک، حذف آقای خاتمی بعنوان نامزد ریاست جمهوری در «انتخابات» ریاست جمهوری.

این سازو کار علامت روشنی می شود بر ورود یک رژیم به آستانه سقوط وقتی،

4/1 - دافعه رژیم از جاذبه اش بیشتر می شود. به ترتیبی که از سوئی نمی تواند استعدادهای جدید را جذب کند و از سوی دیگر، سازوکار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، آن را از استعدادهائی که دارد، محروم می کند. در خور یادآوری است که رژیم شاه سابق، تا زمانی، توانائی جذب استعدادها و تجدید مدیران خود را داشت. یک نوبت، بهنگام دست زدن به "انقلاب سفید"، حکومت فن سالاران و دیوان سالاران نسل جدید (کانون مترقی که بعد تبدیل به حزب ایران نوین شد) حزب مردم و نوبت دوم، در سالهای پیش از انقلاب، با تشکیل گروه دانشگاهیان و محققان. اما از آنجا که تمرکز شدید قدرت در شخص شاه سبب محدود شدن عرصه ابتکار و عمل می گشت، جذب نوبت دوم، ناممکن گشت. در برابر، فرار مغزها بود که وسعت گرفت.

رژیم کنونی، از آغاز تا امروز، همچنان بکاردفع استعدادها است. چند نوبت، موجهای مهاجرت را بر انگیخته است. حکومت احمدی نژاد، با صراحت تمام می گوید: رژیم استعداد ستیز و از جذب استعدادهای جدید ناتوان است. گریز استعدادها از کشور و ناتوانی رژیم از جذب آنها، دو امری هستند که به همان نسبت که ولایت مطلقه فقیه تحقق یافته است، افزایش یافته اند. دفع استعدادها و ناتوانی از جانشین کردن استعدادها با استعدادهای جدید، ادامه حیات رژیم را سخت مشکل ساخته است. بخصوص که

4/2 - مرکز قدرت در همان حال که بر روی استعدادهای بیرون از رژیم بسته می ماند، در درون رژیم، مجال عمل ناسازگار با ولایت مطلقه خود را، محدود می کند. به ترتیبی که رقابت بر سر تصدی مقامها، بی معنی می شود. «انتخابات» ریاست جمهوری کنونی، فرصتی است برای این که کسی که بیشترین انطابق را با رژیم دارد، «انتخاب» شود. پیشاپیش، معلوم است که نامزدهای دیگر حذف خواهند شد.

5 - گویا ترین علامت نازا شدن رژیم، بمعنای ناتوان شدن از زائیدن و پرورش دادن استعدادهائی است که بتوانند ادامه حیات آن را میسر سازند:

5/1- استعدادی که رژیم کنونی ایران پروریده است، آقای احمدی نژاد است. در حال حاضر، نامزدها همه امتحان داده اند. چهار سال پیش، آقای احمدی نژاد، محصول نیازموده رژیم بود. حال که عامل گسترش اقتصاد مصرف محور، فقر و فساد گستر گشته و در روابط خارجی بر شدت تنش ها افزوده و ایران را به انزوا درآورده و به زیر تحریم اقتصادی آورده و از خود حق راست گفتن و از مردم حق راست شنیدن را سلب کرده است و...، رژیم مافیاهای نظامی - مالی، جانشینی برای او ندارد. از راه گسترش فساد (توزیع پول و افزودن بر حجم دروغ و تقلب در انتخابات) می خواهد او را، برای بار دوم، رئیس جمهوری کند. نه او و نه هیچیک از نامزدهای دیگر، سخن نو بکنار، برنامه عملی که در جامعه امید و حرکت پدید آورد، ارائه نمی دهند. نمی توانند ارائه دهند زیرا:

5/2. هر نامزدی که بخواهد در هریک از چهار بعد واقعیت اجتماعی، برای مشکلها، راه حلهایی پیشنهاد کند، رویارو می شود با اختیارات مطلقه «ولی فقیه». تمام قلمروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، قلمرو «رهبر» و ورود به آنها ممنوع است. برای مثال، هرگاه در قلمرو سیاسی، بخواهد وعده برچیده شدن سازمانهای سرکوب را بدهد، درجا، فرمانده نیروی انتظامی به او اخطار می کند که این قلمرو، از آن رهبر است. ورود به قلمرو سیاست خارجی، برای مثال بحران اتمی، ممنوع است زیرا قلمرو «رهبر» است. در قلمرو اقتصاد، سیاست گذاری با «رهبر» است و منافع (رانت ها) از آن مافیاهای نظامی مالی هستند و تبدیل اقتصاد مصرف محور به اقتصاد تولید محور ناممکن است. در قلمرو فرهنگ، با چماق «تهاجم فرهنگی» که «رهبر» بلند کرده است، هر تدبیری برای بیرون بردن فرهنگ کشور از رکود، ممنوع است. در قلمرو اجتماعی، قائل شدن هر حقی برای زنان و کارگران و معلمان و... با قدرت مطلقه رهبر تضاد پیدا می کند. در نتیجه، اگر هم نامزدها، عقلهای خود را بکار می انداختند، در چهاردیواری سر به فلک کشیده «ممنوعیت ها»، به یافتن چاره ای توانا نمی شدند. این امر که نامزدها در تقدم بخشیدن به حفظ نظام بر یکدیگر پیشی می گیرند، نه تنها به این دلیل است که موقعیت خود را از این رژیم دارند، بلکه به دلیل این واقعیت نیز هست که چون نمی توانند برای انبوه مشکلها که رژیم ساخته است، راه حل پیشنهاد کنند، به «تقدم با حفظ نظام است» توسل می جویند تا ناتوانی مطلق خود را بپوشانند. سخن آقای موسوی خوئینی ها صریح و روشن است:

« حفظ نظام از اوجب واجبات است، يعنی بايد از برخی واجبات و محرمات (اگر لازم باشد) عبور کرد تا نظام حفظ شود».

عبور از واجبات، یعنی بجا نیاوردن حقوق و عبور از محرمات، یعنی انجام دادن ناحق ها. پس، برای حفظ نظام ولایت مطلقه فقیه، نقض حقوق (ترک واجب ها) و تجاوز به حقوق (ارتکاب محرمات) را ضرور گشتن، یعنی تضاد حل ناشدنی ولایت مطلقه فقیه با حقوق انسان و حقوق ملی. روشن تر از این ممکن نبود به تضاد قطعی رژیم ولایت مطلقه فقیه با حق (حقوق انسان و حقوق ملی ) اعتراف کرد. در عمل، کار رژیم ترک حق و ارتکاب ناحق است. برای مثال، از جمله «محرمات» تقلب در انتخابات است. اما بمحض این که «رهبر» به زیر سئوال بردن سلامت انتخابات را ممنوع کرد، آقای کروبی گفت: چون رهبر فرموده اند دیگر در این باره حرف نمی زنم! وقتی در باره تقلب در انتخابات نیز حق ندارند حرف بزنند، با وجودی که «حفظ نظام از اوجب واجبات است»، نامزدها چگونه بتوانند به مسائل اصلی جامعه و ارائه راه حلها برای آنها بپردازند؟

«رهبر» مطلق العنانی که مسئله می سازد و اختیار تعیین سیاست های اقتصادی و خارجی و... با او است اما ارائه راه حل ها بر عهده او نیست و رئیس جمهوری و وزیران و مجلس نیز یارای ارائه راه حل ها را ندارند، گرفتار فلج عقلی مزمن و خود عامل آگاهی جامعه از ناممکن بودن حل مسائل توسط رژیمی است که خود آنها را می سازد. وقتی این آگاهی مایه داوری وجدان همگانی و صدور حکم توسط این وجدان شد، جنبش برای جانشین کردن رژیم زورمدار با رژیم حقوق مدار، جنبشی همگانی می شود:

*انحطاط اندیشه راهنمای هر رژیم، علامت قطعی بر میرندگی آن رژیم است:

علامتها منحصر به علامتهای بالا نیستند. اما این علامتها بیشتر از همه در دسترس همگانی هستند. اندیشه راهنمای هر رژیم، علامت زیندگی یا میرندگی آن رژیم است از جمله به این دلیل که در بردارنده مجموع علامتهائی است که گویای زیندگی یا میرندگی آن رژیم هستند:

1 در جریان جنبش همگانی و سازماندهی خودجوش این جنبش، بیان آزادی قائل به ولایت با جمهور مردم و میزان رأی مردم است، شد. در جریان بیگانه شدن «رهبر» با مردم و این همانی جستن او با قدرت، بیان قدرتی که جانشین می شد، از قائل شدن به «ولایت شرعیه» و ولایت فقیه بمعنای نظارت فقیه آغاز کرد و با مدعی ولایت مطلقه فقیه شدن، بیان استبداد فراگیرگشت. بیان قدرتی که ولایت مطلقه فقیه شد، ضد کامل بیان آزادی گشت که در آن، ولایت جمهور مردم ترجمان دو اصل استقلال و آزادی بود.

2 - بیان آزادی چون حقوق انسان و حقوق ملی را در بر می گرفت، جامعه ملی را به توحید می خواند. ارتشیان و اداریان را از توحید ملی بیرون نمی نهاد. در جریان جدا شدن «رهبر» از حقوق انسان و حقوق مردم و یگانگی جستن با قدرت، اصل بر تضاد دولت با حقوق انسان و نیز حقوق ملی شد. پاسداری از انقلابی که ملت ایران به انجام رسانده بودند، به سپاه و کمیته و دادگاه انقلاب، سپرده شد. از این زمان، تضاد قدرت (= زور) با حق، آغاز و سرانجام، این تضاد، با گفتن «35 میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه»، قطعی شد: یکی در برابر همه، همان تعریفی است که زور دارد.

3 - تقدیس خشونت بیانگر از خود بیگانه شدن بیان آزادی در بیان قدرت گشت: در جریان انقلاب، گل در برابر گلوله قرار گرفت. بتدریج که قدرت بدستان از حقوق انسان و حقوق ملی بیگانه و با قدرت یگانه می شدند، کینه پروری و خشونت گستری، صفت «اسلام انقلابی» گشتند. بدیهی است یکی در برابر همه که تعریف زور است، نمی توانست زور را روش اصلی دولت زورمدار نگرداند. تبلیغ خشونت و تقدیس آن از مرزهای ایران فرا رفت و سرزمینهای اسلامی و خارج از آن را فرا گرفت.

4 - اسلامی که در جریان انقلاب، بیان آزادی و ترجمان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و در بردارنده حقوق انسان و حقوق ملی می گشت، با بیگانه شدن استبدادیان از مردم و یگانه شدن با قدرت، مقدم بر استقلال و آزادی و حقوق انسان و حقوق ملی (اسلام مقدم بر بقای کشور است)، تهی از حق و پر از زور گشت و محتوای مبهمی جست که هنوز که هنوز است نه معلوم که «اسلام عزیز» چیست. تنها معلوم این اسلام، تقدم بخشیدن و تقدیس خشونت است.

5 - بیان آزادی که در جریان انقلاب، تبعیض ها را الغاء می کرد، در جریان نماد قدرت گشتن «رهبر» و دستیاران او، جای به بیان قدرتی می داد که تبعیض ها را از پی یکدیگر برقرار کند: بیان قدرت، جریان تحول به مرام استبداد فراگیر را با تبعیض بسود «روحانیان» و تبعیض به زیان زنان آغاز و با تبعیض بسود «مکتبی» ها پی گرفت. تا که امروز تبعیض ها بسود «خودی ها» و «پاسداران» و «اصول گرایان» و به دنبال آنها، تبعیض های دینی و قومی و فرهنگی برهم افزوده گشته و رشته های پیوند ملی را گسسته و حیات ملی را به خطر انداخته است.

6 - بهنگام پیروزی انقلاب، صدور انقلاب، صدور روشی که شرکت همگان در جنبش و خشونت زدائی بود و صدور اندیشه راهنمائی که بیان آزادی بود، بشمار بود. با بیگانه شدن عقول «رهبر» و دستیاران او با بیان آزادی و تکوین بیان استبداد فراگیر، صدور انقلاب در صدور خشونت و ترور ناچیز شد. تنها ایرانیان مخالف رژیم در بیرون از مرزهای ایران نبودند که ترور می شدند، بلکه در هرجا که رژیم توانسته است، جنبش همگانی را با خشونت سازمان یافته جانشین کرده است. کار بیان قدرت ضد استقلال و آزادی و حقوق انسان بجائی رسید که امروز، «انقلاب مخملی» را جرم می شناسد و دست آویز«تدارک انقلاب مخملی»، سرکوب مخالفان خشونت گستری رژیم گشته است.

7 - همان سان که خشونت زدائی، ذاتی بیان آزادی است، خشونت گرائی، ذاتی بیان قدرت است. به همان اندازه که بیان آزادی در بردارنده روشهای چگونه زیستن و به زندگی برانگختن است، بیان قدرت در بردارنده روشهای چگونه مردن و چگونه میراندن است. در جریان انقلاب، دلیل انقلاب، احیای حیات ملی و برخورداری ایرانیان از زندگی در استقلال و آزادی بود. در جریان گرایش از توحید با مردم، به، تضاد با مردم، ملت، صفت «شهید پرور» جست. در جنگ 8 ساله، نسلهای جوان دو کشور تباه شدند. حیات انسان بی قدر گشت تا بدانحد، که «قاضیان شرع» زندانیان را کشتار کردند و توجیهشان این بود که اعدام شدگان اگر بی گناه باشند، به بهشت می روند. و یا بهنگام سرکشیدن جام زهرو تن دادن به متارکه، به نوجوانانی که از جبهه باز می گشتند، می گفتند: دربهای بهشت بر روی ما بسته شد چرا که جنگ پایان یافت!. اینک، بیان قدرتی که راهنمای ولایت مطلقه فقیه است، از روشهای به زندگی برانگیختن هیچ ندارد. اما از روشهای به مرگ برانگیختن پر است.

8 بیان آزادی، ترجمان واقعیت ها است و به انسان امکان می دهد واقعیت را همان سان که هست ببیند. با رها کردن این بیان و اتخاذ بیان قدرت، رابطه با واقعیت، جای به رابطه با مجاز می سپارد. از این رو، استبدادیان، در جریان زورمداری، با واقعیت ها بریدند و کوشیدند مردم را از دنیای واقعیت ها به دنیای مجازها ببرند. بهمان نسبت که بیان قدرت بیان استبداد فراگیر می شد، نیاز به مجازها نیز بیشتر می گشت: از پیدا شدن دست غیبی که در جنگ نقش پیدا کرد تا «هاله نور» که آقای احمدی نژاد را بهنگام ورود به سالنی که سران کشورهای عضو مجمع عمومی سازمان ملل، در آن گرد آمده بودند، از اداره مجلس آقای احمدی نژاد با دانشگاهیان و دانشجویان دانشگاه کلمبیا، توسط امام زمان (بنا بر ادعای او)، تا تمامی مردم دنیا در حسرت یک لحظه زندگی در فضای آزاد ایرانند، از رشد مثبت اقتصاد ایران در حالی که اقتصادهای صنعتی رشد منفی می کنند!، تا خفت ملی که ایران استبداد زده امروز بدان گرفتار است و آقای خامنه ای آنرا عزت ملی می خواند، همه و همه، گویای شدت از خود بیگانه شدن بیان آزادی در بیان قدرت هستند.

9 - بیان آزادی، ترجمان آزاد شدن نیروهای محرکه و بکار افتادن آنها در رشد انسان و عمران طبیعت است. در دوران مرجع انقلاب ایران، «ایران سبز» شعار خدمتگزاران به مردم بود. در جریان مقابله با رئیس جمهوری منتخب مردم -که شعارش «عقلها را آزاد و خلاق کنیم تا بازوان در بنای ایران مستقل و آباد بکار افتند» بود - ، استبدادیان «بازوان پر از انرژی جوانان را می باید بکار می انداخت تا با ضربتی، موانع را از پیش پای اسلامی کردن ایران بردارند» را شعار خود کردند. گروگانگیری، انقلاب دوم و بزرگ تر از انقلاب اول و محاصره اقتصادی و جنگی که به دنبال آورد نعمت گشت و «همه کس و همه چیز در خدمت جنگ»، میزان تخریب نیروهای محرکه را به حداکثر رساند: فراری دادن مغزها که حاصل سرمایه گذاریهای جامعه در طول یک قرن بودند و فراردادن سرمایه ها و بکار جنگ گرفتن یک نسل، ایران و درآمد نفت، تخریب سازمان یافته نیروهای محرکه شد. تخریبی که از جنگهای 30 ساله (از پایان عمر سلسله صفوی تا استقرار سلسله قاجاریه) بدین سو، ایران به خود ندیده بود. از فردای جنگ، جریان تخریب همچنان ادامه یافته است: گسترش اقتصاد مصرف محور و هزینه کردن 270 میلیارد دلار در مدت 4 سال حکوت احمدی نژاد و فرار مغزها و سرمایه ها و بی محل شدن دانش و فن در اقتصاد مصرف محور و...

بدیهی است که تخریب سازمان یافته نیروهای محرکه توجیه می خواهد و این توجیه حاصل انطباق اندیشه راهنما با تخریب روز افزون است: دولت ولایت مطلقه فقیه می باید زمینه را برای حضور حضرت مهدی (عجج) فراهم کند!. این همان باور دیرین است که، بنابر آن، ویرانی بر ویرانی و فساد بر فساد افزودن، سبب می شود، زمان ظهور امام زمان نزدیک بگردد. و نیز، «ایران قدرت منطقه» گشته است، نیز بکار توجیه تخریب نیروهای محرکه می آید. بدیهی است، ایران فرصت آن را یافته است که توانائی از سر گیرد و در جهان صاحب نقش بگردد، اما تخریب نیروهای محرکه سوختن این فرصت است و توان از ایران می ستاند.

10 - بیان آزادی افق اندیشه و عمل انسان را باز می کند و به جامعه امکان می دهد نظام اجتماعی خود را باز و عرصه فعالیت نیروهای محرکه بگرداند. به یمن این بیان، از جمله، تدابیر اقتصادی سنجیده و بکار برده شدند تا که اقتصاد مصرف محور جای به اقتصاد تولید محور بسپارد. قلمروهای مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی (آزاد و حقوق مند شناختن زن و برداشتن مرزهای قومی و ایلی و... ) و فرهنگی، فراخناهای خلاقیت انسان گشتند. اما با گرایش به استبداد، بیان قدرتی که در کار می آمد، «اقتصاد را مال خر» می شناخت و فعالیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ناسازگار با ولایت فقیه را که در سیر به ولایت مطلقه بود، ممنوع می گرداند. به ترتیبی که نه تنها دستیاران «رهبر» را از هرسو محدود می کرد و می کند، بلکه نظام اجتماعی را نیز زندان ایرانیان می ساخت و می سازد. توجیه گر زندگی در این زندان، ترسها هستند. از این رو، وقتی بیان قدرت، توجیه گر یکی در برابر همه (ولایت مطلقه صاحب اختیار جان و مال و ناموس مردم) گشت، مجموعه ای از ترسها، فراخنای زندگی را به تنگنائی بدل کرده است که، در آن، ایرانیان نه زندگی که مرگ تدریجی را روش کرده اند.

11 بیان آزادی، استقلال و آزادی انسان را بدو باز می گرداند و این انسان، توان خود برانیگختن را باز می جوید. با جانشین کردن ولایت فقیه و روی نهادن آن به ولایت مطلقه، خود برانگیختن جای به «رهبر» بر انگیختن می سپارد: انقلاب را جمهور مردم، بدون اطلاع و اجازه آقای خمینی کردند. از زمانی که بیراهه قدرتمداری، را خمینی در پیش گرفت، بنا بر تاریخی که جعل استبدادیان است، مردم به فرمان او انقلاب کرده اند!. به استناد این جعل، استبدادیان خرافه ای ساختند که بنا بر آن، عمل به رأی خود موجب رفتن به جهنم می شود اما عمل به دستور «رهبر»، حتی اگر دستور ارتکاب گناه باشد، سبب رفتن به بهشت می شود. در حال حاضر، بزرگ ترین و مرگبار ترین ترس ها، ترس از خود برانگیختن و ابتکار است. بیان قدرتی که توجیه گر این ترس است، قدرت «رهبر» را صالح و عمل مخالف با او را طالح، می شناسد.

12 بیان آزادی دانش محور و عقل آزاد پرور است. بیگانه کردن آن بیان در بیان قدرت، با جانشین کردن علم با ظن و قدرتمدار کردن عقل و ترویج خرافه ها، میسر می شود. از این رو، به تدریج که قدرت میل به یافتن صفت مطلق می کند، از علم خالی تر و از ظن پر تر، از مراجعه به عقل آزاد نا توان تر و به بخت و اقبال و خرافه راغب تر می شود. چرا که انسان غافل از توانائی و ترسان از ابتکار و در بند نیاز، تقدیر قدرت را بر تدبیر انسان مقدم می کند و بسا از تدبیر می ترسد و به انتظار تقدیر می نشیند. از این رو است که در جریان از خود بیگانه شدن بیان آزادی در بیان قدرت و انحطاط این بیان در ولایت مطلقه فقیه، تقدم تقدیر قدرت بر تدبیر انسان، مطلق گشت: از هرچه دشمن گفت می باید وارونه آن کرد (قول آقای خمینی ) تا «ما مأمور به ادامه جنگیم» و از آن، تا «سرکشیدن جام زهر» پذیرفتن قطعنامه شورای امنیت و از آن، تا بحران اتمی، به روشنی، گزارش می کنند که پندار و کردار حاکمان، یکسره واکنش، یعنی ترجمان تقدم تقدیر قدرت بر تدبیر انسان است.

13 - بنا بر بیان آزادی، دلیل هر عمل در خود آن عمل است. هر عمل آزاد، بیانگر استقلال عمل کننده نیز هست. در جریان باز سازی استبداد، بیان قدرتی جانشین می شد که دلیل هر عمل را در بیرون آن و عمل را ترجمان قدرت آمر بر عمل کننده می شناخت: دلیل ولایت مطلقه فقیه که چیزی بیشتر از شرک است زیرا «رهبر» را نماد قدرت (= زور) می کند که حتی می تواند توحید را نیز تعطیل کند - نه در خود نظر که در قول آقای خمینی است. گرچه گروگانگیری نقض استقلال ایران از رهگذر محور کردن قدرت امریکا در سیاست داخلی و خارجی ایران بود، اما چون آقای خمینی آن را انقلاب دوم می خواند، دیگرکسی نباید دلیل حق یا ناحق بودنش را در خود آن بجوید. جنگ که ناقض حق حیات و حق صلح و دیگر حقوق انسان و حقوق ملی است، نعمت شد. زیرا آقای خمینی آن را نعمت خواند. کسی حق چون و چرا در باره جنگ و ادامه آن نداشت. وقتی هم آقای خمینی جام زهر سر کشید، چون و چرا کردن را بر همگان ممنوع کرد. و... و تا امروز، به کسی اجازه داده نشده است. در باره «اتم»، دلیل را در کاری بجوید که مردم حق اطلاع از چند و چونش را نیز ندارند. دلیل حقانیت آن قول «رهبر» است.

و چون قول «رهبر» فصل الخطاب است و او است که سیاست های داخلی و خارجی و اقتصادی و... را معین می کند، در دستگاه دولت، هیچ مقامی استقلال عمل ندارد. زیرا بنا بر ولایت مطلقه، رهبری از آن «رهبر» است. از این رو است که هر بیان قدرتی، بمیزانی که به بیان قدرت فراگیر نزدیک می شود، عامل تعطیل اندیشه و سرانجام عدم اندیشیدن می گردد. «رهبر» و دستیاران او نیز توان اندیشیدن از دست می دهند. چرا که ولایت مطلقه فقیه، در امر و نهی ناچیز می شود و تابعیت از آن، محلی برای اندیشیدن باقی نمی گذارد. از این رو است که نزدیکی و دوری هر رژیم را از مرگ، اندیشه راهنمای آن بدست می دهد

14 - امور واقع بالا ما را از این واقعیت آگاه می کند که اصل راهنمای بیان آزادی، موازنه عدمی است. ترجمان این اصل، در چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، توحید است: ولایت جمهور مردم، برخورداری برابر همگان از امکانها و از میان برخاستن تبعیض ها و... ترجمان توحید اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی هستند. بیگانگی با بیان آزادی، آغاز می گیرد با جانشین کردن ثنویت به جای توحید: دو گانگی رهبر با جامعه و یگانگی او با قدرت. با صدور حکم نخست وزیری آقای مهندس بازرگان، آقای خمینی خویشتن را به جریانی سپرد که او را تا دم زدن از ولایت مطلقه فقیه، برد. بر هر ایرانی و غیر ایرانی است که در این دو گانگی تأمل کند: این دو گانگی، دوگانگی قدرت با انسان بمثابه حیات حقوق مند است. آقای خمینی نیز، بمثابه انسان، قربانی این دو گانگی و آلت فعل قدرت فعال مایشاء شد. اصل اطاعت مطلق از قدرت، اصلی نیست که «رهبر» از آن مستثنی باشد. همانطور که آقای خمینی خود گفته است، ولایت مطلقه فقیه مقدم بر احکام دین و مسلط بر آنها است. بقول آقای موسوی خوئینی ها، بنا بر ضرورت، واجبها را می باید ترک و حرامها را می باید مرتکب شد. بیان قدرتی که عمل نکردن به حق و عمل کردن به ناحق را توجیه می کند و فزونی گرفتن ناحق ها که به عمل در می آیند را، بخاطر «حفظ نظام» واجب می گرداند، در حقیقت، زندگی است که حرام و مرگ است که واجب می کند. رژیم نیز خود محکوم به این حکم است. از این رو، میزان ناحق ها که واجب می شوند(دروغ، نیرنگ، خشونتها، تجاوزها به حقوق و...) ما را از نزدیک شدن رژیم به آستانه مرگ آگاه می کند.

15 بیان آزادی در بیان قدرت از خود بیگانه می شود وقتی تغییرهای بالا را می کند. مجموعه این تغییرها، رهبری همگانی (ولایت جمهور مردم) را با رهبری یک فرد جانشین می کنند. این فرد، نماد قدرت (= زور) و یا راست بخواهی آلت قدرت می شود. چرا که نیروهای محرکه را از زندگی می ستاند و به زور مرگ آور بدل می کند و بدان نقش اول را در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز در رابطه با طبیعت می دهد. در نتیجه، جهت عمومی را از زیندگی به میرندگی تغییر می دهد.

بدین قرار، هر بیان قدرتی مجموعه ای از اجزاء است که در خود، نظام اجتماعی یک جامعه و بنا بر این، رهبری و روش اصلی او و جهت و هدفی که نیروهای محرکه پیدا می کنند، یعنی اندازه ویران شدن و ویران کردن این نیروها را شفاف، گزارش می کنند. بیان قدرت راهنمای ولایت مطلقه فقیه، میزان تخریب را بدانحد افزایش داده است که میان ادامه حیات ملی و ادامه حیات رژیم، تضاد قطعی پدید آورده است. آن قول که می گفت: بخاطر اسلام چه باک اگر ایران از میان برود، امروز، بیانگر تضاد عینی حیات ملی و حیات رژیم گشته است. جنبش برای نجات حیات ملی دیگر امری نیست که بتوان از قیام به آن طفره رفت. از این دیدگاه است که می باید، در تحریم «انتخابات» نگریست و آن را اظهار عزم ملی به بازجستن راه زندگی دانست و کرد.

در حقیقت، با این که رژیم در آستانه مرگ است، اما ماجرای مرگ سلیمان و ترس مردم از نزدیک شدن به او، حتی برای تحقیق از زنده یا مرده بودن او، به ما می گوید: هرگاه جامعه ای بر ترس های خود غلبه نکند، رژیم در آستانه مرگ می تواند همچنان ریشه های حیات ملی را بخشکاند. در نوبتی دیگر، به این امر و دو پرسش دیگر می پردازم.

http://www.banisadr.com.fr/Articles/html/ass724.html
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/05/088093.php

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

چه زماني حکومت دست به دستگيري موسوي و کروبي ميزند؟

در روز عاشورا که علي رغم تهديدات نيروي انتظامي مردم به خيابان ها آمدند و با وجود خشونتي که نيروهاي دولتي بکارگرفتند، تهران بدست معترضان در آمد، و حکومت مرگ را لمس کرد.
و با راهپيماني "ميليوني" و "خودجوش" طرفداران دولت، معلوم شد که يا خيلي از "طرفدارانشان" از آنها برگشته اند يا اينکه حرج و مرج تضاد ها در درون حکومت به اندازه اي زياد است که توانايي راه اندازي يک راهپيمايي مانند سابق را هم نداشتند.
البته که اين راهپيمايي ها هيچگاه ارزشي نداشته و نخواهد داشت چرا که در روز هايي مانند عاشورا هيچ کدام از اين "طرفداران" دولت ديده نميشوند و يا اگر هم حضور دارند چهره شان بدليل داشتن اونيفرم معلوم نيست. ولي اين امر بسيار مهم است که با وجود اعلام راهپيمايي از سوي رسانه هاي دولتي و دستور به ادارات براي شرکت در آن شمار بسيار اندکي در آن حضور داشتند.
همان تهراني که آقاي احمدي نژاد ادعا ميکند ميليونها راي آورده.

در هر صورت حکومت مرگ را لمس کرده و الان در شرايط بسيار خطرناکي قرار گرفته.

دولت، موسوي و کروبي را دستگير نکرد که موج اعتراضات فراگيرتر نشود و در صورت ادامه اعتراضات بتوانند آن را به گردن کسي بي اندازند که تقسير آنها است، در غير اين صورت چه کسي را ميتوانستند متهم کنند که مردم را ضد نظام تحريک ميکنند. در اين مورد بايد گفت که مقامات خرد ورزيدند و کاري نکردند که اوضاع براي خود بدتر شود ولي اکنون چه ميخواهند بکنند؟

آنچه که هشدارهاي سايت هاي اصلاح طلب ميگويد واز آنچه که "طرفداران" دولت در راهپيماييها ميگويند، ميتوان به صراحت گفت که مقامات دنبال دستگيري موسوي و کروبي يا به اصطلاح "سران فتنه" هستند.

ولي چرا عملي که خود رد کرده بودند را امروز ميپسدند؟
در اين جا بايد گفت که شدت عمل حکومت به اندازه خطري است که آنها را تهديد ميکند، گفتم که حکومت در روز عاشورا مرگ را لمس و بيش از هميشه احساس خطر کرد. در اين جا حکومت دگر دو راه انتخاب دارد يا ميپذيرد که سياست سرکوب اشتباه بود و او را به مرگ کشانده، يعني قبول کند که در مرحله مرگ است. يا اينکه مرگ را رد کند و به خود فريبي بپردازد که "سياست ما درست بود"، "بحراني در کار نيست" و "مردم ساکت و سرکوب خواهند شد"، "مشکل موسوي و کروبي هستند اگر آنها بازداست شوند مشکلات برطرف خواهند شد".
هر گاه به اشتباه خود پي نبرند و بحران در کشور و سقوط نظام را نپزيرند ناچار بايد بخاطر خطر که روز به رزو بيشتر ميشود، شدت عمل را نيز بيشتر کنند و وقتي اين سياست آنها را به اينجا کشانده، مسلمآ شدت عمل بيشتر هم فروپاشي و مرگ را شدت خواهد بخشيد.

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

دلهره ی آينده کشور يا آينده اصلاحات

آقاي مسعود بهنود در مقاله اخيرشون ابراز نگراني از وضعيت و آينده جنبش کرده اند.ه
آقاي بهنود بر اين باورند که نسل امروز همان راه "خشونت آميز"نسل ديروز را ميرود.ه
اينجانب آنچه که آقاي بهنود ميگويد را نميتوانم درک کنم، چرا که مردم ايران بعد از 30 سال(بله 30 سال نه 4 سال) جنايت، خيانت، سرکوب، ترس وحشت،فقر, بيکاري، و نداشتن حد اقل آزادي ها به خيابان آمده و ميگويد که ديگر استبداد نميخواهند.ه
البته از نظر آقاي بهنود و دوستانشان اين افراطگريست و راه خشونت آميزيست چرا که وقتي يک ايراني به خيابان کشور خود راهي ميشود و آنچه که ميخواهد و نميخواهد را بيان ميکند، مسلم است که عده اي تحريک ميشوند و به آنان حمله ميکنند. آيا ايراد آقاي بهنود به جنبش سبز اين است که چرا نيروي انتظامي به آنان حمله ميکنند!!! يا اينکه با اين همه وحشي گري نيروي انظامي مردم وقتي آن ها را خلع سلاح ميکنند دست از کت زدن آنها برميدارند و حتي به آنها کمک ميکنند و تک و توک ماشيني که مردم را زير خود گرفته بودند و کشته بودند را آتش ميزنند که با اين ماشين ديگر کسي کشته نشود.ه
آيا آقاي بهنود نگران اين است که مردم راه خشونت زدايي را ميروند و آن هم خداراشکر موفق.ه
پس دلهره آقاي بهنود بابت چيست.ه
جمهوري اسلامي يک حکومت تک حزبي بوده است که بخشي از آن حزب با بخش ديگر جدا شدند و شکافي بين آنها بوجود آمد، و بخش اصولگرا بخش اصلاح طلب را از امور کشور حذف کردند.ه
اصلاح طلبان چون قدرت و نفوذ نظامي = مالي در حکومت نداشتند مجبور شدند با تکيه مردم جبهه خود را تقويت کنند با وعده هاي آزادي براي قشر جوان و برداشتن محدوديت ها.ه
اينکه وعده هاي اصلاح طلبان واقعي بوده و آنها واقعآ خواستار چنين تغييراتي بودند مهم نيست، ولي اين نکته مهم است که چون کسي ديگري نبود که جوانان و مردم به آنها رجوع کنند مردم به سوي اصلاح طلبان آمدند و طرفدار آنها شدند.ه
امروز که کل نظام مورد حمله مردم است و حتي مردم جدايي دين از دولت را ميخواهند، وضعيت و آينده اصلاح طلبان مشخص نيست.ه
آيا مردم در آينده که نيروهاي آزادی خواه و حق طلب در ايران وجود دارند باز هم طرفدار آقايون خاتمي و موسوي خواهند بود. آيا باز هم جوانان آزاديخواه در سخنراني کسي حضور مييابند که از ارزش هاي انقلاب و امام سخن ميگويد، فقط بخاطره اينکه بعد از انتخابات يکي دو آزادي به آنها داده شود يا اينکه محدوديت ها کمتر شود.ه
آيا اصلآ بعد از افشاي جنايت هاي امام در زماني که خود آنها در رآس حکومت بودند، جرآت ميکنند سخني از امام بزنند.ه
اگر آقاي بهنود و دوستانش دلهره دارند و نگرانند، بي دليل نيست ولي نه بخاطره جنبش، آينده جنبش يا آينده کشور، بلکه بخاطره آينده اصلاحات و اصلاح طلبان.ه
چرا که دست اصلاح طلبان از حکومت قطع ميشود و مردم ديگر مجبور نيستند بين بد و بدتر انتخاب کنند و انتخابشان بين بهترينها خواهد بود.ه

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

دانلود کتاب سنت و سکولاریسم: گفتارهایی از عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، محسن کدیور


دانلود کتاب سنت و سکولاریسم: گفتارهایی از عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، محسن کدیور


عبدالکریم سروش: دین و دنیای جدید۱و۲، سکولاریسم، نسبت علم و دین، دینداری معیشت اندیش،دینداری معرفت اندیش، دینداری تجربت اندیش

محمد مجتهد شبستری: سه گونه قرائت از سنت در عصر مدرنیته

مصطفی ملکیان: سکولاریسم و حکومت دینی؟!، معنویت گوهر ادیان۱و۲، پرسش هایی پیرامون معنویت

محسن کدیور:از اسلام تاریخی به اسلام معنوی



http://rapidshare.com/files/315879086/A255-Dr_A.Soroosh___M.M_Shabestarie___M.Malekiyan___M.Kadievar-Sonat_va_Secularism.pdf

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

بنی صدر: ترجیح میدهم امروز بدست تبهکار چماقداران کشته بشوم بلکه رسم چماقداری در این کشور از میان برود


بنی صدر تقنگی را که از یکی از جماعت حزب الله پرفته شده بود نشان داد و گفت:

با این به استقبال رئیس جمهور آمده اند. ترجیح میدهم امروز بدست تبهکار چماقداران کشته شوم بلکه رسم چماقداری در این کشور از میان برود

کتاب "ایستاده بر آرمان" ص 87